تاریخ: ۱۳۹۹/۲/۱۸
روزهای آخر ناپلئون
به گزارش هاژه به نقل از ایسنا، او ۵ سال در سنت‌هلن ماند و دو سال آخر تقریبا همیشه بیمار و رنجور بود. وخامت زخم معده و تداوم اسهال و خرابی دندان‌ها، رمقی برایش باقی نمی‌گذاشت و بعدها معلوم شد که به سرطان معده هم مبتلا بود. از پزشکانی که معاینه‌اش می‌کردند، کاری ساخته نبود. با شروع ماه مه ۱۸۲۱ درد معده‌اش شدت گرفت و روده‌اش خونریزی کرد. زمین‌گیر شد و مرگ کنار تختش نشست. پنجم مه همچنان که زیر لب می‌گفت: «در رأس ارتش» از دنیا رفت.

«سنت‌هلن جزیره کوچکی بود و سکونت اجباری در آن برای ناپلئون بناپارت که از قاره‌ای به قاره دیگری لشکر می‌کشید، وهن و خفت تلقی می‌شد. او آنجا اسیر انگلیسی‌ها بود و آنها به جای این که او را در زندان به بند بکشند به جزیره‌ای چنین دورافتاده و پرت از عالم و آدم فرستادند. نزدیکانش هنوز و همچنان امپراتور خطابش می‌کردند که لذتی آمیخته به حسرت و افسوس برایش داشت. اما نگهبانان انگلیسی جزیره او را ژنرال می‌خواندند که او آن را تحقیر خودش می‌دید. اگر تحمل این اوضاع برای یک امپراتور بلندآوازه دشوار بود، برای یک اسیر و تبعیدی انتخاب بهتری متصور نبود.
همین اندازه هم صدای خیلی از انگلیسی‌ها را درآورده بود. می‌گفتند نباید به مغلوب واترلو که فقط آخرین قدرت‌نمایی‌اش، جان چند هزار انسان را گرفت این قدر لطف کنیم. شاید راست می‌گفتند. ناپلئون در سنت‌هلن ۵۰ نوکر و همراه داشت که بیشتر خرج و مخارج آنها را دولت انگلیس می‌پرداخت. بیشتر آنها واقعا و صادقانه بناپارت را دوست داشتند و از خدمت به او و نوکری برایش لذت می‌بردند. حتی در جلب محبت و توجه او با یکدیگر حسادت می‌کردند و گاهی با هم گلاویز می‌شدند. خودش که کار خاصی جز وقت‌گذرانی نداشت، بیشتر روز را کتاب می‌خواند و اسب‌سواری می‌کرد. گاهی برای گریز از ملال به بازی شطرنج پناه می‌برد اما همه - و برخی از آنان به عمد - به او می‌باختند. هر زمان هم که گوش شنوایی دور و اطراف خود می‌دید از خاطرات گذشته و روزهای افتخار و موفقیت حرف می‌زد. در حقیقت، تاریخ را بر محور قهرمانی‌های خودش - البته با لاف و گزاف رایج میان فاتحان - روایت می‌کرد. واضح و منسجم درباره افکار و آرزوها و حسرت‌هایش حرف می‌زد اما گویا هرگز قلم به دست نگرفت و چیزی ننوشت زیرا حال و حوصله نوشتن نداشت. گاهی نام خود را چون صفت به کار می‌برد و مثلا می‌گفت: «زمانی ناپلئون بودم، امروز هیچ‌کاره‌ام» اما لابه‌لای صحبت‌هایش به اشتباهاتی که در سال‌ها و حوادث مختلف مرتکب شده بود هم اشاره می‌کرد. می‌گفت نمی‌دانم چرا در واترلو به آن شکل شکست خوردم و نقشه‌هایی که کشیده بودم، درست اجرا نشدند.
او ۵ سال در سنت‌هلن ماند و دو سال آخر تقریبا همیشه بیمار و رنجور بود. وخامت زخم معده و تداوم اسهال و خرابی دندان‌ها، رمقی برایش باقی نمی‌گذاشت و بعدها معلوم شد که به سرطان معده هم مبتلا بود. از پزشکانی که معاینه‌اش می‌کردند، کاری ساخته نبود. با شروع ماه مه ۱۸۲۱ درد معده‌اش شدت گرفت و روده‌اش خونریزی کرد. زمین‌گیر شد و مرگ کنار تختش نشست. پنجم مه همچنان که زیر لب می‌گفت: «در رأس ارتش» از دنیا رفت.»