تاریخ: ۱۴۰۱/۳/۷
پیش‌گویی شما، آینده‌تان را پیش‌بینی نمی‌کند؛ آن را خلق می‌کند!
به گزارش هاژه، ویلیام فاکنر می‌نویسد: «گذشته هرگز نرفته است. حتی نگذشته است.» وقتی به اتفاقاتِ بدِ گذشته فکر می‌کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که احتمالاً این درست‌ترین جمله‌ای است که می‌توان درباره گذشته گفت. رویداد‌های منفی با صدایی بلند در روان ما طنین‌انداز هستند.
 وسوسۀ سازماندهی زندگی‌مان حولِ روان‌زخم‌هایی که در گذشته تجربه کرده‌ایم، همیشه وجود دارد. اما این کار ممکن است ما را از داشتنِ آینده‌ای بهتر محروم کند. در این گزارش چند مقاله از چند روان‌شناس را بررسی می‌کنیم که هر کدام استراتژی‌هایی را برای رها کردنِ ناملایماتِ گذشته، عبور از ناکامی‌های گذشته و درنهایت، به‌صلح رسیدن با گذشته معرفی می‌کنند.
 
با چیزی مواجه شوید که آموخته‌اید از آن اجتناب کنید
ویلیام فاکنر می‌نویسد: «گذشته هرگز نرفته است. حتی نگذشته است.» وقتی به اتفاقاتِ بدِ گذشته فکر می‌کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که احتمالاً این درست‌ترین جمله‌ای است که می‌توان درباره گذشته گفت. رویداد‌های منفی با صدایی بلند در روان ما طنین‌انداز هستند.
دلیلش فرگشت است. اگر ببری در جنگل به شما حمله کرده است، خردمندانه است که برای حفظِ بقا، این حمله را فراموش نکنید، تا مبادا دفعه بعدی بدونِ آمادگی وارد جنگل شوید. علاوه‌برآن، مغز ما طوری تکامل یافته که در محیطِ زیست به دنبالِ نظم یا معنا باشدـ دلیلش آن است که اگر بدانیم چه چیزی در اطراف‌مان در جریان است، آسیب‌پذیریِ کم‌تری احساس می‌کنیم.
رویداد‌های منفی نظمِ موجود را مختل و هرج‌ومرج و بی‌معنایی ایجاد می‌کنند. مغز ما وادار می‌شود دوباره به وضعیتِ روان‌زخم (تروما) برگردد تا تلاش کند «مشکل را حل کند»، روایتی منسجم از آنچه رخ داده است را ایجاد کند و نظم را دوباره به جهان بازگرداند.
پس حالا تعجب نمی‌کنیم که چرا برای آدم‌ها عبور کردن از گذشته و فراموش کردنِ آن کاری دشوار است. یا تعجب نمی‌کنیم که روان‌درمان‌گر‌ها ریشه مشکلاتِ فعلی مراجعان خود را در مسائلی در گذشته می‌بینند و تلاش می‌کنند با برقرار کردن ارتباط بین زمان حال و گذشته این مشکلات را حل کنند.
نسبت دادنِ مشکلاتِ فعلی به روان‌زخم‌های گذشته نظم را به روایت باز می‌گرداند و وضوح اطمینان‌بخشی ایجاد می‌کند. با‌این‌حال، نظم بخشیدن به داستانِ زندگی بر اساسِ روان‌زخم‌های گذشته خالی از خطر نیست. یک دلیلش آن است که چنین داستانی ممکن است فاقد صحت و درستی باشد. مسیری که تجربه‌های اولیه زندگی را به نتایجی در بزرگسالی نسبت می‌دهد، مستقیم و واضح نیست. برای مثال اگر یک مشکلِ بد در گذشته شما را به اعتیاد کشانده است، از کجا می‌توانید مطمئن باشید که مشکلاتِ فعلی شما ناشی از آن مشکلِ بدِ گذشته است یا ناشی از اعتیادی است که گرفتارش هستید؟
نمی‌توان گفت که ریشه برخی رفتار‌های خاص در زمانِ حال، برخی مشکلاتِ خاص است که در گذشته برای افراد رخ داده است. کسانی که در گذشته شرایط مشابهی داشته‌اند، بعید است که در بزرگ‌سالی مشکلاتِ مشابهی را تجربه کنند. علاوه‌برآن، روان‌زخم‌ها همیشه در یک زمینه خاص رخ می‌دهند و زمینه‌ها حتماً خودشان عوامل خطر دیگری دارند که نسبت دادنِ یک رویداد تلخ در گذشته به یک نتیجه خاص در آینده را دشوار می‌کند.
به‌علاوه، این عقیده که هر مشکلی در زمانِ حال ریشه در مشکلی در گذشته فرد دارد باعث ایجادِ بازاری شده است که در آن برخی از روان‌شناسان تلاش می‌کنند در گذشته فرد، یک تجربه تلخ پیدا کنند؛ بنابراین اگر به هر تجربه ناراحت‌کننده، خشمگین‌کننده، چالش‌برانگیز و ناامید‌کننده برچسبِ روان‌زخم (تروما) بزنیم، خطر کرده‌ایم. استفاده از برچسبِ روان‌زخم برای طیف وسیعی از چالش‌های عمومی زندگی یا رویداد‌های منفی بی‌اهمیت، فقط نوعی تورم عاطفی ایجاد می‌کند که باعث می‌شود این مفهوم از معنای واقعی‌اش تهی شود.
اگر همه در زندگی آسیب‌دیده باشند، روان‌زخم یا تروما کاربرد خود را در توصیف تغییراتِ معنی‌دار در تجربه زیسته از دست می‌دهد. علاوه‌بر‌آن، تمرکز کردن بر روان‌زخم برای ارزیابی زندگی خود یا دیگران باعث می‌شود که ما زندگی را فقط از دریچه آسیب‌پذیری و شکنندگی نگاه کنیم.
هر زندگی آسیبی دارد. اما اگر از روان‌زخم به عنوان ویژگیِ بارز یک فرد استفاده کنیم، آن‌وقت او را به زخم‌ها و آسیب‌هایش تقلیل می‌دهیم. این کار باعثِ تضعیف روحیه فرد می‌شود، به لحاظ روانی به نفعِ او نیست و حاوی داده‌های غلط است. انسان‌ها چیزی فراتر از مجموع زخم‌ها و آسیب‌های‌شان هستند.
طنز قضیه اینجاست که اگر روایتِ زندگی را بر محورِ یک آسیب شکل بدهید، آن‌وقت عبور از آن آسیب بسیار سخت‌تر خواهد شد. پیوند دادنِ هویت فرد به آسیبی در گذشته تا زمانیکه باعث شود یک روایت منسجم‌تر از خودش بنا کند و به آرامش برسد، مفید است. اما اگر داستانِ «روان‌زخمِ من» به داستانِ «من» تبدیل شود، آن‌وقت عبور کردن از آن روان‌زخم چیزی مانند نفی خویشتن می‌شود. (گویی که فرد بدونِ آن روان‌زخم هویت ندارد.)
بنابراین، برای عبور کردن از دشواری‌ای که در گذشته رخ داده است نیاز داریم که درک‌مان از خودمان را تغییر دهیم. ما حتی ممکن است با تغییر تمرکزمان از مشکلاتِ گذشته به نقاط قوت و دارایی‌های‌مان، سود زیادی ببریم. این کار به معنی انکار کردن یا مثبت‌اندیشیِ منفی نیست بلکه نوعی اصلاح مفید و منصفانه است.
نخست، پیش‌فرض انسان‌ها تاب‌آوری و انعطاف است، نه شکنندگی. ما بیش‌تر از آنکه تسلیمِ موقعیت‌های منفی و بد شویم، بر آن‌ها فائق می‌آییم.
دوم، چارچوب‌بندیِ روایتِ زندگی حولِ محور نقاط قوت به لحاظ روانی قدرت‌بخش است. در یک مصاحبه شغلی شما درباره نقاط قوت‌تان صحبت می‌کنید، زیرا روایت کردنِ خودتان با محوریتِ نقاط قوت‌تان احتمال اینکه به عنوان فردی قوی درک شوید را افزایش می‌دهد در موردِ ادراک‌از‌خویشتن نیز داستان به‌همین‌منوال است.
درآخر، همان‌طور که تحقیقات نشان داده‌اند، به‌رسمیت‌شناختن و تقویت‌کردنِ نقاطِ قوت‌مان، توانایی‌مان را برای کنار آمدن با نقاطِ ضعف‌مان افزایش می‌دهند.
علاوه‌برآن، لازم است که خودِ رویداد تلخ گذشته را نیز از زاویه‌ای دیگر نگاه کنیم تا بتوانیم بر آن فائق بیاییم. تجربه تروما بسیار ذهنی و فردی است. آنچه باعثِ فروپاشی یک فرد شده، لزوماً باعثِ فروپاشی فرد دیگر نمی‌شود و آنچه در یک جامعه رویدادی منفی دانسته می‌شود، لزوماً و ذاتاً منفی نیست.
تحقیقات نشان می‌دهند که ادراک ذهنی ما از رویدادها، و نه خودِ رویدادها، هستند که باعث می‌شوند آن رویداد به تجربه‌ای تلخ و دردناک تبدیل شود.
همان‌طور که ست پولاک و کارن اسمیت در مطالعه‌شان به آن اشاره کرده‌اند، «ادراک متفاوت و متنوع افراد از موقعیت‌ها و رویداد‌ها در شدتِ منفی بودن آن رویداد‌ها و نتایج بلندمدتِ عصبی و رفتاری آن‌ها نقش دارد.»
ادراک شما از یک رویداد است که شدت اثرگذاری آن بر شما را تعیین می‌کند. این خبر خوبی است، زیرا نشان می‌دهد هرچند شما نمی‌توانید رویدادی که برای‌تان رخ داده است را تغییر دهید، اما می‌توانید چگونگیِ درک‌تان از آن رویداد را تغییر دهید.
نخستین اقدام مفیدی که می‌توانید انجام دهید آن است که این ادراک مخدوش ـ این نوع ادراک، ویژگیِ رایجِ روایت‌هایی است که بر محور روان‌زخم‌ها شکل می‌گیرند درباره مشکلی که در گذشته برای‌تان رخ داده و بر تمامِ لحظاتِ زمانِ حالِ شما سایه افکنده را رها کنید.
ممکن است به دلیلِ روابط مسئله‌داری که با والدینِ بی‌ثبات‌تان در گذشته داشته‌اید، یاد گرفته باشید که به دیگران اعتماد نکنید. با‌این‌حال، اگر در زمانِ حال به دیگران اعتماد ندارید، دلیلش رابطه‌تان با والدین‌تان در دورانِ کودکی نیست.
مشکلاتِ فعلی شما، که ریشه در ناملایمات گذشته دارد، به دلیلِ عادتِ اجتناب کردن در شما باقی مانده است. آنچه شما را عقب نگه می‌دارد، ناملایمات گذشته شما نیست بلکه عاداتِ اجتنابی است که برای مقابله با پیامد‌های آن واقعه بد در شما ریشه دوانده‌اند. آن واقعه ناگوار را نمی‌توان تغییر داد، اما عادت‌های بدی که در شما شکل گرفته‌اند را می‌توان.
شما باید در زمانِ حال با آن چیز‌هایی مواجه شوید که گذشته‌تان به شما یاد داده بود از آن‌ها اجتناب کنید.
درآخر، باید بدانید برخورد کردن با خاطراتِ آسیب‌زا اغلب با احساساتِ منفی درهم‌تنیده است. به تعبیرِ لئونارد کوهن، طوفانِ احساساتِ منفی می‌تواند نظم روحی ما را آشفته سازد. با‌این‌حال مدیریت احساسات مهارتی آموختنی و به‌طور‌کلی یک فرایندِ ۳‌مرحله‌ای است.
نخست، باید بدانیم که احساسات همیشه فقط بخشی از تجربه‌های ما هستند و هرگز همه آن نیستند. نسبت احساسات به هویت و کیستیِ شما، مانند نسبتِ موج خروشان به اقیانوس است؛ همان‌طور که موج، اقیانوس نیست، احساساتِ شما هم هویت و کیستیِ شما را تعریف نمی‌کنند.
دوم، باید پذیرشِ احساسات‌مان را یاد بگیریم. پذیرش احساسات به معنی دوست‌داشتن یا توافق کردن نیست. فعالانه یا بادقت گوش‌دادن به دیگران معنایش این نیست که ما با همه حرف‌هایی که آن‌ها می‌زنند موافقیم یا آن‌ها را قضاوت می‌کنیم. پذیرشِ احساسی یعنی فعالانه و با‌دقت به خودمان گوش بدهیم.
سوم، باید بدانیم اطلاعاتی که از طریق احساسات‌مان منتقل می‌شود، اغلب مخدوش و ناقص است. اگر شما حسِ بدی دارید، معنایش این نیست که شما فردِ بدی هستید یا موقعیتی که در آن هستید، موقعیتِ بدی است؛ بنابراین نباید کورکورانه از احساسات‌مان تبعیت کنیم. بلکه، باید یاد بگیریم با منابع دیگرِ داد‌ه‌های‌مان ـ شاملِ توانایی استدلال کردن، اهدافِ معنادار، ارزش‌های فردی و تجربیاتِ دنیوی ـ نیز مشورت کنیم و در موردِ اقدامی که می‌خواهیم انجام دهیم، سنجیده تصمیم بگیریم و نه مبتنی بر احساسات.
دکتر نوآم اسپنسر، استاد روان‌شناسی در دانشگاه اوتربین.
شفا یافتن یعنی احساس کردن
رویداد‌های منفی حقایق زندگی هستند. این وقایع قابلیتِ بالایی در مختل کردنِ ماشینِ ذهنِ ما دارند؛ زیرا با قدرتِ زیادی در ذهنِ ما ثبت می‌شوند. روان‌شناسی هستم که سال‌ها درباره هویت انسان‌ها و دلایل رنج کشیدن‌شان تحقیق کرده‌ام. در این سال‌ها دیده‌ام که مراجعانم چطور راه شفا یافتن از ناکامی‌ها و تلخی‌های گذشته را برای خودشان مسدود می‌کنند. سرکوب کردنِ احساسات و خطرناک دیدنِ آن‌ها یکی از دلایلی است که ما در زندگی رنج می‌کشیم.
برطبق مطالعاتم ۱۰ روش را برای کم کردنِ رنج تروما یا روان‌زخم‌های گذشته پیشنهاد می‌کنم:
دردتان را انکار نکنید
وقتی جایی از بدن‌تان را می‌برید، بدن‌تان ـ چه شما متوجه بشوید چه نه ـ برای درمان آن زخم تلاش می‌کند. زخم‌های روانی متفاوت‌اند. شفای روانی آغاز نمی‌شود، مگر‌آنکه شما دردتان را به‌رسمیت بشناسید و توصیفش کنید. قدم نخست برای شفا یافتن از درد آن است که وجودِ درد را تصدیق کنید نه انکار.
آفتابی شوید
وقتی که درد می‌کشید، ممکن است تمایل داشته باشید که پتویی دور خودتان بپیچید و خودتان را روی کاناپه یا تخت در آغوش بگیرید. انجام این کار در یک روز تعطیل حسِ خوبی می‌دهد، ولی اگر رسم و سبکِ زندگی شود، خبر خوبی نیست. بستنِ در‌های جهان به روی خودتان، باعث نمی‌شود که جهان متوقف شود. شما باشید یا نه، جهان زندگی را ادامه می‌دهد. وقتی به شکلی افراطی از چیز‌های دردناک اجتناب می‌کنید، معنایش آن است که خودتان را از چیز‌های غنی و معنادار نیز محروم می‌کنید.
ناظرِ احساساتِ خود باشید
بستنِ چشم‌ها و فشردنِ دندان‌ها، با تمامِ قدرت، به همدیگر، رنج و درد روانی را صدچندان می‌کند. به‌جای این کار، روندِ انجام کار‌ها‌ی تان را کند کنید و به خودتان فرصت نفس کشیدن بدهید. به بدن‌تان توجه کنید. خودتان را نظاره و توصیف کنید. به احساسات‌تان نامی بدهید. به ذهن و بدن‌تان فرصت درکِ این موضوع را بدهید که ایرادی ندارد چیز‌هایی که تاکنون از دیدنش حذر کرده را ببیند، ایرادی ندارد چیز‌هایی که تاکنون احساس نکرده را احساس کند، ایرادی ندارد آنچه تاکنون به زبان نیاورده را به زبان بیاورد.
به‌سمتِ خودتان حرکت کنید، از درد دوری نکنید
از دوست‌نداشتنِ خودتان و نفرت‌داشتن از خودتان دست بردارید. چگونه؟ به دنبال آن چیز‌هایی باشید که جذب‌تان می‌کنند و به شما حسِ مراقبت کردن از خودتان را می‌دهند. به موسیقی‌ای که دوست دارید گوش بدهید. اگر یک حمامِ آبِ گرم حسِ خوبی به شما می‌دهد، آن را امتحان کنید.
بگذارید که درد راهنمای شما باشد
ممکن است ذهن‌تان به شما بگوید که برای همیشه در غم‌ودرد غوطه‌ور بمان ـ به‌خاطر خاص بودنش یا به خاطر آنکه اثبات کنی چقدر همه‌چیز ناعادلانه است. این طعمه را به دهان نگیر. درد مدال افتخار نیست. درد به ما یاد می‌دهد که چه چیزی مهم است و چه چیزی نیاز به توجه و مراقبت دارد. از درد به مثابه راهنما استفاده کنید. بگذارید درد به شما کمک کند از گوشه دنج خود خارج شوید و در وضعیتی که در آن هستید گیر نیفتید تا برخیزید و آنچه فکر می‌کنید ناعادلانه است را درست کنید.
اصرار نکنید که حسِ خوب داشته باشید
وقتی حسِ خوبی داریم می‌خواهیم این حس دوامِ همیشگی داشته باشد. به محضِ اینکه به این احساسات می‌چسبیم، از دست‌شان می‌دهیم. مانند پرنده‌ای که آرام روی شانه‌تان نشسته است، به‌محضِ آنکه دست می‌برید که آن را بگیرید، پرواز می‌کند و می‌رود. از احساساتِ خوبی که دارید تا زمانِ ماندگاری‌شان لذت ببرید، اما بگذارید در زمانِ خودشان بروند. احساساتِ ثابت نمی‌توانند چیزی به شما بیاموزند.
نسبت به خودتان قدری محبت و دلسوزی داشته باشید
ذهن ما می‌تواند خیلی نامهربان شود. وقتی مسیرتان پیچیده و سخت می‌شود، این پرسش‌ها آغاز می‌شوند: «چرا اینطوریه؟ مشکلِ من چیه؟ چرا انقدر سخته؟ چرا من نمی‌تونم؟». این پرسش‌ها، پرسش‌هایی قضاوت‌کننده هستند که شما را سرزنش می‌کنند. وقتی حسِ خوبی ندارید، بر مشکلات‌تان اضافه نکنید بلکه خودتان دستِ یاری به سمتِ خودتان دراز کنید. حتی وقتی فکر می‌کنید که کم‌ترین استحقاق را دارید به خودتان لطف کنید و قدری با خودتان مهربان‌تر باشید.
برای شفا یافتن به خودتان فرصت بدهید
شفا یافتن زمان‌بر است. هدف آن است که به تدریج یاد بگیرید احساسات درست را در مکان و زمان درست بروز بدهید. شفا یافتن یعنی رسیدن به یکپارچگی و وحدت؛ و رسیدن به چنین نقطه‌ای زمان می‌برد. باید صبور باشید. جرأت کنید و این فرصت را به خودتان بدهید.
هدفی پیدا کنید
ما مشتاقانه آغوش‌مان را به روی درد باز می‌کنیم، اگر درد امن باشد و هدفی واقعی برای رسیدن به آن وجود داشته باشد. در باشگاه شما به‌شدت، اما با ایمنی ورزش می‌کنید، شما می‌دانید که درد‌های عضلانی برای انعطاف عضلانی و قدرتمند شدن ضروری است. اینجا هم همین است. اقداماتی که در بالا به آن‌ها اشاره شد را دنبال کنید و بدانید که بدن و برنامه‌ریزیِ ناخودآگاه شما ایمن بودنِ این اقدامات را درک می‌کند. اما هدف چیست؟ به شما بستگی دارد. برای اینکه برای شفا یافتن به خودتان کمک کنید، ضروری است که ببینید، انتخاب کنید و برای رسیدن به هدف‌تان تلاش کنید. درد بدونِ هدف کوششی بی‌معناست؛ و در آخر، از دیگران کمک بگیرید. از خانواده، دوستان یا متخصصان. ما نخستیانِ اجتماعی هستیم که یعنی تمایل داریم با هم سفر کنیم. در این سفر تنها نمانید. درد اغلب از بیرون بر ما نازل می‌شود.
ما چیز‌هایی را به غلط یاد گرفته‌ایم و آن‌ها را تکرار می‌کنیم، اما می‌توانیم این چرخه را قطع کنیم. پس نخست بپذیرید که درد و رنجی دارید، سپس بپذیرید که برای اجتناب از این درد نباید به سازوکار‌های دفاعی ناخودآگاه مثل پنهان کردنِ عواطف‌تان متوسل شوید بلکه باید یاد بگیرید احساس‌تان را پرورش بدهید و از احساس‌تان برای داشتنِ زندگی‌ای آزادانه و پر از هدف، عشق و معنا استفاده کنید. احساس کردن، شفا یافتن است!
دکتر استیون هِیس، نویسنده کتاب ذهنِ آزاد: چطور به سمتِ چیز‌هایی که مهم‌اند تغییر مسیر بدهیم؟
خلقِ یک خودِ تازه
چیز‌های بد اغلب ناخواسته و بدونِ اینکه آدم‌ها در آن نقشی داشته باشند، برای‌شان رخ می‌دهند. خب این یعنی چه کنیم؟ به هر ناملایمتی می‌توان سه نوع واکنش نشان داد.
برخی دچار فلج روانی می‌شوند و در آن واقعه گیر می‌کنند. برخی دیگر با استیصال اقدام می‌کنند و به دنبال هر فرصتی هستند که احساس امنیت کنند، اما رفتار‌های از روی بیچارگی و استیصال آن‌ها می‌تواند باعث شود که بیش‌تر قربانی شوند و مشکلات بیش‌تری را تجربه کنند؛ و برخی می‌توانند بعد از یک ناملایمتی و روان‌زخم رشد کنند و یک زندگی جدید را برای خودشان بسازند. انتخاب این مسیر‌ها به شانس و بخت مرتبط نیست. شما مسئول تصمیم‌گیری‌های خودتان هستید: مختارید حرکت کنید یا منتظر بمانید کسی برسد و نجات‌تان بدهد. اگر باور داشته باشید که گذشته است که آینده را رقم می‌زند، در آن موقعیت گیر می‌کنید و تلاش نمی‌کنید که اوضاع را درست کنید. اما تحقیقات نشان می‌دهند که گذشته در پیش‌بینیِ آینده نقش ضعیفی دارد.
برای خلق یک من و آینده جدید این استراتژی‌ها می‌توانند به شما کمک کنند:
همه‌چیز با یک باور آغاز می‌شود. یک‌بار یکی از نجات‌یافتگان آزار جسمی، روانی و جنسی به من گفت: «پیدا کردنِ راهی برای به تصویر کشیدنِ یک زندگی بهتر برای خود، نخستین اقدامی است که می‌توان برای تبدیل کردنِ این تصویر به واقعیت انجام داد. باید باور کنید که لیاقتِ سرنوشتی بهتر را دارید.»
بدونِ یک تصویر ذهنی یا چشم‌اندازی برای آینده، هیچ آرزویی وجود ندارد. باید بپذیرید که چشم‌انداز داشتن به شجاعت نیاز دارد؛ زیرا ما همیشه تلاش می‌کنیم که خودمان را در برابر ناامیدیِ ناشی از شکست محافظت کنیم. با این باور شروع کنید که «من لیاقت چیز بهتری را دارم» و برای بیان آن شرمگین نباشید.
قدرتِ باور را با تبدیل کردنِ آن به یک اقدام مهار کنید. پیش‌گویی خودکامبخش یا محقق‌کننده _ نوعی پیش‌گویی که پس‌از‌آنکه اعلام می‌شود خودش شرایطی را ایجاد می‌کند که باعث می‌شود همان پیش‌گویی به حقیقت بپیوندد ـ فاصله بین باور و اقدام را پر می‌کند. پیش‌گویی، چه در قالبِ کلمات چه افکار، مستقیم یا غیرمستقیم خودش را به حقیقت تبدیل می‌کند. اگر نتوانید تصور ذهنی‌تان را تشخیص بدهید، آن‌وقت باید قید آرزوهای‌تان را بزنید.
انتظاراتِ ما چطور تبدیل به واقعیت می‌شوند؟ اگر فکر کنید در کاری شکست می‌خورید، کم‌ترین میزان تلاش، اشتیاق و پافشاری را برای انجام آن کار نشان می‌دهید. احتمال اینکه اولین شکست یا طرد شدن شما را از پای دربیاورد بیش‌تر می‌شود. یا بدتر، احتمال اینکه برای موفقیت هیچ تلاشی نکنید، بیش‌تر می‌شود.
اما اگر فکر کنید که در کاری موفق می‌شوید، احتمال اینکه برای انجامش نهایت کوشش، اشتیاق و پافشاری را از خود نشان بدهید، بیش‌تر می‌شود. دراین‌صورت نخستین شکست یا طرد شدن شما را وادار به عقب‌نشینی نمی‌کند. بلکه احتمالش بیش‌تر است که به عقب‌نشینی‌ها به عنوان مقدمه‌ای برای پیروزی نگاه کنید. پافشاری و مصربودن باعث می‌شود که به عقب‌نشینی به مثابه فرصتی برای تجدید قوا نگاه کنید.
باور داشتن کافی نیست. باید بر اساس باورتان عمل کنید؛ و وقتی اقدام می‌کنید باید اقدام‌تان را با نهایت اشتیاق و پافشاری انجام دهید.
ویلهلم ون هومبولت اعلام می‌دارد که «زبان اندامِ شکل‌دهندۀ اندیشه است.» فکر معمولاً قبل از عمل می‌آید. زبان خود را از زبانِ بازنده به زبانِ رشد تغییر دهید. «نمی‌توانم» و «بله. ولی» را از واژگان‌تان حذف کنید.
زبان مبهم به حسِ ناامنی و تردید منجر می‌شود، زبانِ مقتدر به تلاش‌های خارق‌العاده ختم می‌شود. از واژگان سازنده بیش‌تر استفاده کنید. ممکن است دچار لغزش شوید. ممکن است شکست بخورید. اما ادامه بدهید.
درآخر، به خاطر داشته باشید که بهترین و تنها شاخصی که انعطاف و رشد را پیش‌بینی می‌کند، ارتباط شما با دیگران است. برای حرکت کردن رو به جلو کمک بگیرید. مشتاقانه کسی را جستجو کنید که حامی‌تان است و در صورتِ سقوط دست‌تان را می‌گیرد.
مشاهده‌کننده کسانی باشید که همان ویژگی‌هایی که دوست دارید در خودتان پرورش بدهید، را دارند. از آن‌ها بیاموزید. از راهنمایی‌شان استفاده کنید. به افرادِ موفقِ دیگر از لنزِ حسادت نگاه نکنید بلکه این الگو را در ذهن داشته باشید: «اگر آن‌ها می‌توانند، من هم می‌توانم.»
اگر می‌خواهید زندگی‌تان تغییر کند باید با باور به تغییر آغاز کنید و قدرتِ پیش‌گویی را مهار کنید. اما به یاد داشته باشید که پیش‌گویی شما، آینده شما را پیش‌بینی نمی‌کند بلکه آن را خلق می‌کند.
دکتر جورج اس. اورلی، دانشگاه جان هاپکینز.
منبع: The Psychology Today
ترجمه: عاطفه رضوان‌نیا
سایت فرادید