تاریخ: ۱۴۰۱/۵/۷
جدایی یک رویداد نیست یک فرایند است
جدایی یک فرایند است نه یک رویداد. اما این فرایند چگونه شکل می‌گیرد؟ این روزها ممکن است با این جمله مواجه شده باشید که کسی از اطرافیان بگوید بعد از یک مدت رفتن پیش روان‌درمانگر به این نتیجه رسیده است که جدا شود.
یعنی یک فرد تصمیم به آغاز فرایند روان‌درمانی گرفته و به تنهایی پس از مدتی تصمیم به جدایی گرفته است. هرچند بارها تأکید می‌شود وقتی شخصی در فرایند روان‌درمانی قرار دارد و هنوز درمان او تمام نشده از هر تصمیم مهمی در زندگی باید اجتناب کند، اما علت این اتفاق چیست؟ شاید پیش از شروع فرایند روان‌درمانی فرد تصمیمش را برای جدایی گرفته باشد و در اتاق درمان تنها به دنبال تأیید تصمیم خود باشد، شاید در این پروسه بر تمایلات خود بار دیگر آگاه شده باشد، شاید با بررسی خود، توان لازم برای رویارویی بر خطاهای شناختی و تحمل هیجانات و سازگار کردن آنها را نداشته و همه چیز را به شریک زندگی خود فرافکنی کرده باشد، شاید هم روند درمانی به درستی پیش نرفته است و شاید هم رسیدن به این نقطه که باید جدا شوم نقطه درستی است! اما وقتی حرف از جدایی می‌زنیم یعنی حداقل دو نفر در این پروسه سهم دارند و اگر فرزند یا فرزندانی در میان باشد این تصمیم به‌مراتب نمی‌تواند یکسویه گرفته شود. اما نمی‌توان منکر شد که دوگانه فرایند پیوند-جدایی از آغاز به صورت فردی درون هر سمتی که یک رابطه صمیمانه‌ای را آغاز کرده است در جریان است. چگونه؟ دلبستگی‌ها عموماً از کودکی تا پایان زندگی محور مهمی در ایجاد و قطع رابطه‌ها هستند.
اگر فردی دلبستگی ایمن را در طول رشد خود و با افراد دلبسته اصلی تجربه نکرده باشد و بعد به دنبال ترمیم آن نباشد نمی‌تواند در بزرگسالی نیز به آن دست یابد و این‌گونه افراد مدام در معرض قطع روابط صمیمانه هستند. در دلبستگی امن بیش از هر چیز افراد یاد می‌گیرند در مقابل فرد صمیمی، خودافشایی داشته باشند و احساس امنیتی در این میان احساس می‌کنند. در روابط بزرگسالی ابتدا فرد باید این احساس امنیت در پناه عشق را داشته باشد که دست به خودافشایی بزند و به مرور در یک رابطه دو‌سویه مجال بال و پر گرفتن این خودافشایی(بیان نیازها، خواسته‌ها و...) مهیا باشد؛ اما اگر به دلیل ایجاد دلبستگی ناایمن در فرد از همان ابتدا منع درونی برای خودافشایی باشد، به مرور حرف‌ها ناگفته می‌ماند و خشم‌ها انباشته می‌شود!
وقتی خشم در رابطه انباشته می‌شود به مرور رابطه غیررضایت‌بخش می‌شود (به جز خشم هر چیز دیگری که نتیجه عدم بیانگری در رابطه است می‌تواند به وجود بیاید و انباشته شود) حالا فرد در یک رابطه غیر‌رضایت‌بخش قرار دارد و تصور می‌کند حمایت و عاطفه‌ای که در ذهن ایده‌آل سازش هست در جایی دیگر در دسترس است و شاید این همان چیزی است که در پروسه روان‌درمانی جلوه‌گر می‌شود؛ حمایت و عاطفه و میل سرکوب شده! اما شاید نکته بسیار مهم این است که فرد فراموش می‌کند آنچه باید در فرایند درمانی خود به آن توجه کند اصلاح خود است، نه دیگری! پذیرش سهم خود و اصلاح آن پیش از توقع از دیگری رابطه. سهم او در نرسیدن به حمایت ایده‌آلش چه بوده است! این بخش عموماً دردناک است. ندیدن اینکه دلبستگی ناایمن اولیه چه میزان در او الگویی تکراری از ترس از صمیمت ساخته باعث می‌شود فرد از هر رابطه‌ای بیرون بیاید همچنان این الگو کار کند و او از عاطفه مورد نیازش محروم بماند، اما چه باید کرد که رؤیاها و ایده‌آل‌ها در ذهن خطاساز ما گاه به تصمیم می‌رسند. ما انسان‌ها بیش از آگاه شدن به کارکردهای نادرست روانی خود تمایل به غیب کردن آن داریم و خب چنین چیزی برای روان ما تعریف نشده است.
گسستن پیوندها باعث پیدایش یک زنجیره تقریباً قابل پیش‌بینی در سطح روان ما می‌شود؛ از نشخوارهای فکری تا تجربه غم عمیق و تجربه هیجانات ناسازگار تا رفتارهای مخرب که باید فرد منتظر بماند ببیند کجا همه اینها منجر به بازگشت به زندگی عادی می‌شود.
برای همین پیش‌آیندها و پس‌آیندهای فرایند جدایی است که هم فردی که تصمیم به جدایی دارد و روان درمانگرانی که چنین تصمیمی را در مراجعه‌کننده می‌بینند باید بتوانند همه‌جانبه به این فرایند نگاه کنند چرا که جدایی یک رویداد نیست، یک فرایند است.
*خلاصه‌ای از کتاب «فشار روانی بر زن»  
از جورجیا ویت کین
 
آزاده سهرابی- روانشناس
مرجع : روزنامه ایران