تاریخ: ۱۳۹۵/۱۲/۱۵
حلبچه، نمادی از شکل گیری تاریخ در بستر جغرافیا
دکتر شوان غم پرور: دانش آموخته جغرافیای سیاسی دانشگاه خوارزمی
 

سرزمینی که زمینش آغشته به خون شد، آبادانی و رونقی هم در آن صورت نخواهد گرفت! این جمله به بهترین شکل گذشته، حال و آینده عراق را تبیین می­کند. زبانه کشیدن شعله­های ملی­گرایی در اروپای سده نوزدهم، جنگ عالمگیر اول را برای اروپا به ارمغان آورد، اما آثار و پیامدهای این جنگ تنها به این قاره محدود نماند بلکه میراث خونین آن جغرافیاهای پیرامون را هم از خود متأثر ساخت. این سیاست یعنی تصاحب سودهای اقتصادی و سیاسی برای خود و مشارکت دادن دیگر جوامع در تقسیم مصائب در کنارِ دیالکتیک بین بازیگرانِ سطح اول جهانی در جهان پیرامون، در چند سده گذشته همواره سیاست پایه­ای اروپا بوده است. نمود عملی این سیاست جنگ اول جهانی بود. بازیگران اصلی اروپایی در جریان این جنگ در 1916 در یک اقدام پنهانی[1] خاورمیانه را، همچون دستاورد جنگ بین خود تقسیم کردند، در نتیجه آن دولت ملت­های ساختگی عراق، سوریه و... هویت یافتند. در این باره عراق و بنیاد شکل­گیری آن که موضوع بحث حاضر است از اهمیت اساسی برخوردار است. بریتانیا به عنوان کشور مادر از همان ابتدا بنا به چند دلیل که مهمترین آنها حفاظت از هند، اقتصاد سیاسی نفت، ژئوپلیتیک هویت یافته با روسیه بود، استراتژی­ خاورمیانه­ایش را به نفع عراق متمرکز تعین داد و در اقدامی تعجیلی سرنوشت موصل را با فرانسه و امریکا حل و از سکوی سازمان ملل به نحو شایسته­ای بهره گرفت. با واگذاری موصل به عراق و استقلالِ این کشور در 1932 زمینه برای عراقی­های ناسیونالیست فراهم آمد تا با فراغ بال بیشتر اقدام به دولت ملت سازی کنند. سیاستی که به درازای سده بیست از جانب حکومت­های پی­در­پی عراقی به طور مستمر پیاده شد. علی­رغم اینکه این کشور به طور نسبی از تمام شرایط برای تعین دادن دیالکتیک یاد شده (دولت ملت­سازی) برخوردار بود، اما هیچگاه نتوانست در این امر به موفقیت دست یابد، چرا که جغرافیای کُرد در این کشور آنتی­تزی بسیار فعال بود و در مقابل سیاست­های دولت مرکزی همواره مقاومت می­کرد و پاسخ می­داد. برونداد این وضعیت در طول سده بیست قتل و عام­های متعدد، آوارگی، تخریب روستاها و زیست نواحی برای کُردها و حداقل نتیجه آن برای حکومت مرکزی شکست­های پی­در­پی، کودتا و حکومت‌های بی‌ثبات بوده است.

پُر واضح است دولت مرکزی از یک سو خود را حاکم مطلق جغرافیای عراق می­دانست و از سوی دیگر قوانین بین­المللی هم حق مداخله در کشورهای عضو سازمان ملل را از جانب این سازمان رد می­کرد، این دو پارامتر باعث گردید تا صدام با ایده­آل­های بعثی و اهداف ژئوپلیتیک که در دهه 1970 قدرت را در دست گرفته بود، در وجه خشن­تری جهت تحقق سیاست دولت ملت­سازی اقدام کند. جنگ ایران و عراق آن نقطه عطف تاریخی بود که صدام از آن برای تعین دادن سیاست و استراتژی دولت ملت­سازی استفاده کرد. همکاری کُردهای عراق با دشمن ژئوپلیتیک این کشور یعنی ایران خشم حکومت مرکزی عراق را به نهایت رساند. مجموعه عوامل یاد شده باعث شد تا صدام حذف فیزیکی کُرد و تخریب زیست­بوم­شان را که حامل تاریخ  و فرهنگ گذشته­ بود، در دستور کار سیاستش قرار دهد. حکومت مرکزی برای جبران شکست حاج عمران نزدیک به هشت هزار نفر زن و بچه از منطقه بارزان را با خود به نقاط نامشخص برده و زنده به گور کرد. در اقدامی دیگر بعد از شکست در جنگ خواکورک واقع در سه گوشه مرزی ایران، ترکیه و عراق، اقدام به انفال کُردها نمود و در آن به طور نظام‌مند از سلاح­های شیمیایی علیه اهداف نظامی و غیرنظامی استفاده کرد که به قیمت از دست دادن جان بیش از 182 هزار نفر از کُردهای غیرنظامی این کشور و تخریب فیزیکی تقریباً 30 هزار روستا تمام شد. اما تاریخی­ترین مسئله، در حلبجه رقم خورد که در آن بیش از 5 هزار نفر از مردم بی­گناه کُرد به یکبار قتل عام شدند. حلبجه از یک منظر نتیجه تلاش پیگیر حکومت در دولت ملت­سازی بود اما بعد دیگر آن به دیالکتیک قدرت بین کشورهای درگیر در جنگ بر می­گردد. از این رو حلبجه و کشتار جمعی کُردها را باید نتیجه ترکیب قدرت / منفعت بین کشورها در ابعاد داخلی و خارجی دانست و این چیزی است که از همان روزهای نخست تشکیل عراق با آن همراه بوده است.

از این رو، حلبجه را باید از منظری هستی­شناختی تبیین کرد. در این چارچوب است که باید گفت تاریخ در بستر جغرافیا شکل می­گیرد زیرا جغرافیایی که اساس و بنیاد آن بر خون ریخته شده است، بدیهی است که تاریخ آن هم چیزی جز آن نخواهد بود و محصول و متفاوت­تری نخواهد داد. بنابراین حلبجه نمادی از بی­توجهی به ژئو/فرهنگ است و رسوایی آن، ذاتی همه آن جغرافیاهایی خواهد بود که علیه این جریان[2] حرکت کرده و می­کنند.
 

[1] - Sykes - Picot

[2] - پژوهشگر موضوع تز دکتری خود را به ژئو/فرهنگ اختصاص داده و آنرا تئوریزه نموده است. ژئو/فرهنگ متفاوت از ژئوکالچر که بر رقابت قدرت بین بازیگران با استفاده از فرهنگ تاکید دارد، عبارت از نوعی شیوه زیست سیاسی در انطباق با جغرافیا و فرهنگ با حضور مستمر مردم در سیاست است. در ژئو/فرهنگ سیاست حالت افقی به خود می­گیرد و از پایین تئوریزه می­شود.